اصلا مهم نیست
که
دکور تلخ و سرد باشد
نورپردازی ها موضعی باشند
فضا غرق ملودی باشد
یا...
گاهی دوست داشتنی هم هست حتی...
منتها
واقعا چرا؟
چرا باید درو دیوار کافه های ما
با قاب چوبی
انیشتین
مارکز
هوگو
باخ
و
هر دانشمند یا نویسنده یا موزیسین غربی
پر بشود؟
خب
پروفسور سمیعی
و
محمد نوری
و
علی نصیریان
و
پروفسور حسابی
و
جهان پهلوان تختی
و
بنان
و
حتی مثلا شمایل بوعلی و رازی و شمس تبریزی و مولوی و اینها چه ایردی دارند مگر؟
الان فرض گرفتم که توی رفیق
چمران و شهریاری و متوسلیان و سیدمجتبی هاشمی را آدم حساب نمیکنی ها...
وگرنه که هرجورش را بخواهی می توانی در این قبیله پیدا کنی...
آخر تا کی اینهمه مسحور و مدهوش و مضحک؟
گاهی دلم میخواهد از بغض بمیرم
اصلا بیا این عکس های پروین و سیمین را بکوب به دیوارهایت
اما
وجدانا بگو چقدر مگر
از
زندگی و شخصیت مارکز و نیوتن و چه میدانم ماری کوری میدانی؟
مگر جلال و اخوان و اصلا این شریعتی
چه هیزم تری به شما مثلا روشنفکرها فروخته اند
که
حتی
برای درودیوار کافه هاتان هم
بازرگان و مصدق جانتان را یادتان میرود؟!
اینها را که حتی برای دیوار کنج های لبریز پُزهاتان قبول ندارید
چگونه
می شود که در میتینگ های دانشگاه ها
سر اسمشان عربده میکشید؟!
رفقا
اگر دین ندارید
حداقل آزاده باشید
در همین عقیده های باطلتان هم که شده آزاده باشید
با ما
نه
اصلا با خودتان
رو راست باشید...
تنها کمی...
میبینی حتی آنهایی که همیشه هوار میکشند
دروغ نمیخواهیم و علیکم به صداقت
باز هم همین شماهایید...
اما
حتی خودتان از صداقت خودتان محروم است!
حیرت و بغض آخر مرا میکشد...
امان از جاهلان عنود...
وبلاگ مشترک ما به روز شده، خوشحال میشیم سربزنید:)
موید و منصور باشید
http://dar-masire-zan-boodan.blog.ir/1394/09/13