مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

تصادف خوشایندی رخ داد

و

چ را مجدد زیارت کردم

در

این وانفسا که حال دلم خوش نیست


هرچند

به پای تماشایش در سینما

و

با تامین صوت مجهز نمیرسید

ولی

بازهم

آرام آلامی بود...


و

باز من

خوف کردم از خودم

از گستره دامنه ادعاهایم

و

از حقیقت لحظه های زندگی ام


از اینکه

عاشورای من فرابرسد

و

من

پا پس بکشم

یا نه

اصلا

پاهایم بلرزد


دیالوگ اصغر وصالی

بعد از آنکه چمران از تونل مخفی برمی گردد

وقتی

گفت

حالا که سفره شهادت بازه چه باک...بذار از زمین و آسمون ببارن...


این حرف رو

وقتی

میفهمی

که

دست نوشته های چمران از اون چندشب پاوه رو بخونی

و

خودت این شهر رو نفس بکشی

و

البته اوضاع حتی فعلی کردستان رو بشناسی


بعد میفهمی

وصالی دقیقا چی گفته


و

البته این بار از تماشای این مرثیه پرسوز

من در

یک چشمه دیگر هم

که

به شدت پرهراس بود

جوشیدم


چمران

شدت های زیادی توی لبنان و سوریه چشیده بود

ولی

باید به این فکر کرد که چرا

این مرد

نوشته سخت ترین شب زندگی من

شب آخر در پاوه بود!


این سخت ترین با توصیفات جزیی که میکنه

میفهمی یعنی حتی پر هراس ترین!


امروز یکباره به یاد حدیث مولا افتادم

که

فرمودن

از هرچه میترسی به دلش بزن...

و

بعد فکرکردم

این دقیقا کاریه که مصطفی میکرده


الان واقعا برام این حس ترس

دلهره آوره

جلوی کماندوهای نیرو دریایی آمریکا

جلوی نیرو ویژه صهیونیستی

جلوی بعثی های وهابی

جلوی تکفیری های قصاب

جلوی بی خداهای پژاک و جندالله و...

ایستادن واقعا ترسناکه

میدونم خدا ترس لشگر خودش رو تو دل اونا صدبرابر انداخته همیشه و بازم...

دارم از ته دل یه رزمنده وقتی شب حمله است و چندمتری دشمن پشت خاکریز منتظر فرمان حمله است حرف میزنم

یقینا شهادت و مرگ اصلا توی اون شرایط ترسناک نیست

اما

مگه همه یقین دارن به اینکه کشته میشن؟


ترس برای زجرکش شدنه

ترس از ضعف جسمانی!

اینکه توی دیگ بپزنت

زنده زنده مثله ات کنند

توی زمین دفنت کنند تا خوراک حشرات بشی

زنده بگورت بکنن

با موزاییک شکسته آروم آروم سرت رو ببرن

با چاقوی کند و زنگ زده

جلو پای عروس قربونیت کنند

توی دلو روده شکافته شدت نمک بریزن

یا

میخ آهنی توی چشمات بکوبن

یا خیلی کارای دیگه

که

نمیدونم خبر دارید همه اینا توی غرب وجنوب سر رزمنده ها اومده...


ترس از شکنجه واسارت و ذره ذره مردنه نه مردن...

و

بعد فکر کردم به اینکه

چقدر جالبه که خدا اجر این نترسی چمران رو با کم درد مردن بهش داد


این مرد هرجا ترس بود به دلش زد

و

خدا از همه اون ترس ها نجاتش داد

بعد

توی دهلاویه با یه خمپاره شهیدش کرد

این عالیه


فکر کردم

یعنی میشه جواب همه به ترس غلبه کردنا اینجوری بشه؟


یعنی اگه یکی مثل قاسم سلیمانی هم بخواد شهید شه

کم درد شهید میشه؟


خب احمد کاظمی و صیاد هم کم درد شهید شدن...

با اینکه

سالهای زیادی به ترس غلبه کرده بودن


خب اگه اینطوری باشه خیلی خوبه

من دیگه کمتر میترسم از اینکه روز عاشورام پاهام بلرزه...


+

داشتم فکر میکردم

به اینکه

مغز متفکر اتاق جنگ تحمیلی

یعنی

بزرگترین استراتژیست جنگی تاریخ ایران

هم

تا قبل از شروع جنگ

توی دانشگاه داشت

درس میخوند

خیلی عادی!

مثل خیلی از ماها...


+

دوست داشتید

شبه یادداشت منورالفکر

بعد از تماشای"چ"

پارسال در جشنواره فیلم فجر را

از طریق لینک "یادداشت"

در پیوندها مداقه بفرمایید


  • منور الفکر

نظرات  (۴)

سلام...


زیبا و بدون جاخالی نوشتید...

چ را دیده بودم و گریستم...دیدم و گریستم...

بگذارید صمیمی بگویم...این روزها دوست دارم مصطفی را ببینم و بروم در آغوشش و محکم بغلش کنم و بگویم مصطفی بگو...
پاسخ:
علیکم السلام
هیچ کدوم از این هایی که نوشتین ترس نداره
اون که ترس داره نفسِ منه
این روز ها فکر می کنم؛ از هیچ نمی ترسم بیشتر از خودم...
چمران از خودش گذشته بود که اون ترس ها رو نمیدید
تو گزار از خودمون کاش فرو نریم تو مرداب...


+
اون کتابی که از پاوه توش نوشتند رو میشه معرفی کنید لطفا؟
پاسخ:
+
مرگ از من فرار میکند
از مجموعه "از چشم ها"
  • ☜انجمن علمی IT دانشگاه علمی کاربردی بیرجند1☞
  • اگر پست و مقامی به شما داده شد که از عهده اش برنمی آیید حتما استعـــفا دهید؛ این یعنی "شرافــــت"
    .
    مطالب وبلاگتون واقعا عالی هستن، به ما هم سر بزنید :)
    پاسخ:
    خوش آمدید
    من نیز می ترسم...

    ولی آیا حاضرم به دلش به زنم!؟


    قسمت هایی از نوشته تون اشکمان را در آورد...
    پاسخ:
    واقعیت شگفت آوری درباره پاوه هست
    اینکه
    دو حس کاملا متضاد را توامان در مخاطب خود ایجاد میکند
    حتی اگر بار اولی باشد که چشمت به چشمش میخورد
    یکی
    یک آشنایی مالوف و عجیب غریب بدجور دوست داشتنی و آرامش بخش
    و
    دیگری
    یک حس وهم آور سرشار از دلهره
    شب و روز هم ندارد، برای هردو حس!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">