تصادف خوشایندی رخ داد
و
چ را مجدد زیارت کردم
در
این وانفسا که حال دلم خوش نیست
هرچند
به پای تماشایش در سینما
و
با تامین صوت مجهز نمیرسید
ولی
بازهم
آرام آلامی بود...
و
باز من
خوف کردم از خودم
از گستره دامنه ادعاهایم
و
از حقیقت لحظه های زندگی ام
از اینکه
عاشورای من فرابرسد
و
من
پا پس بکشم
یا نه
اصلا
پاهایم بلرزد
دیالوگ اصغر وصالی
بعد از آنکه چمران از تونل مخفی برمی گردد
وقتی
گفت
حالا که سفره شهادت بازه چه باک...بذار از زمین و آسمون ببارن...
این حرف رو
وقتی
میفهمی
که
دست نوشته های چمران از اون چندشب پاوه رو بخونی
و
خودت این شهر رو نفس بکشی
و
البته اوضاع حتی فعلی کردستان رو بشناسی
بعد میفهمی
وصالی دقیقا چی گفته
و
البته این بار از تماشای این مرثیه پرسوز
من در
یک چشمه دیگر هم
که
به شدت پرهراس بود
جوشیدم
چمران
شدت های زیادی توی لبنان و سوریه چشیده بود
ولی
باید به این فکر کرد که چرا
این مرد
نوشته سخت ترین شب زندگی من
شب آخر در پاوه بود!
این سخت ترین با توصیفات جزیی که میکنه
میفهمی یعنی حتی پر هراس ترین!
امروز یکباره به یاد حدیث مولا افتادم
که
فرمودن
از هرچه میترسی به دلش بزن...
و
بعد فکرکردم
این دقیقا کاریه که مصطفی میکرده
الان واقعا برام این حس ترس
دلهره آوره
جلوی کماندوهای نیرو دریایی آمریکا
جلوی نیرو ویژه صهیونیستی
جلوی بعثی های وهابی
جلوی تکفیری های قصاب
جلوی بی خداهای پژاک و جندالله و...
ایستادن واقعا ترسناکه
میدونم خدا ترس لشگر خودش رو تو دل اونا صدبرابر انداخته همیشه و بازم...
دارم از ته دل یه رزمنده وقتی شب حمله است و چندمتری دشمن پشت خاکریز منتظر فرمان حمله است حرف میزنم
یقینا شهادت و مرگ اصلا توی اون شرایط ترسناک نیست
اما
مگه همه یقین دارن به اینکه کشته میشن؟
ترس برای زجرکش شدنه
ترس از ضعف جسمانی!
اینکه توی دیگ بپزنت
زنده زنده مثله ات کنند
توی زمین دفنت کنند تا خوراک حشرات بشی
زنده بگورت بکنن
با موزاییک شکسته آروم آروم سرت رو ببرن
با چاقوی کند و زنگ زده
جلو پای عروس قربونیت کنند
توی دلو روده شکافته شدت نمک بریزن
یا
میخ آهنی توی چشمات بکوبن
یا خیلی کارای دیگه
که
نمیدونم خبر دارید همه اینا توی غرب وجنوب سر رزمنده ها اومده...
ترس از شکنجه واسارت و ذره ذره مردنه نه مردن...
و
بعد فکر کردم به اینکه
چقدر جالبه که خدا اجر این نترسی چمران رو با کم درد مردن بهش داد
این مرد هرجا ترس بود به دلش زد
و
خدا از همه اون ترس ها نجاتش داد
بعد
توی دهلاویه با یه خمپاره شهیدش کرد
این عالیه
فکر کردم
یعنی میشه جواب همه به ترس غلبه کردنا اینجوری بشه؟
یعنی اگه یکی مثل قاسم سلیمانی هم بخواد شهید شه
کم درد شهید میشه؟
خب احمد کاظمی و صیاد هم کم درد شهید شدن...
با اینکه
سالهای زیادی به ترس غلبه کرده بودن
خب اگه اینطوری باشه خیلی خوبه
من دیگه کمتر میترسم از اینکه روز عاشورام پاهام بلرزه...
+
داشتم فکر میکردم
به اینکه
مغز متفکر اتاق جنگ تحمیلی
یعنی
بزرگترین استراتژیست جنگی تاریخ ایران
هم
تا قبل از شروع جنگ
توی دانشگاه داشت
درس میخوند
خیلی عادی!
مثل خیلی از ماها...
+
دوست داشتید
شبه یادداشت منورالفکر
بعد از تماشای"چ"
پارسال در جشنواره فیلم فجر را
از طریق لینک "یادداشت"
در پیوندها مداقه بفرمایید
زیبا و بدون جاخالی نوشتید...
چ را دیده بودم و گریستم...دیدم و گریستم...
بگذارید صمیمی بگویم...این روزها دوست دارم مصطفی را ببینم و بروم در آغوشش و محکم بغلش کنم و بگویم مصطفی بگو...