همان بار اول
که شنیدمش
زهرش را ریخت...
با تمام سلول های بی تاب شده ام
فهمیدم
چرا اینقدر
کنارکشیده ام
از کنارش نشستن
و
دل به
شنیدنش دادن
گریخته ام شفاف!
این همه سال...
اما خب تا به کی؟
چه کسی گفته است
این قانون است
که
همیشه
راه باز است
و
جاده دراز است
برای اراده
حالا
چه رفتن
باشد
چه گریختن!
من
سرم کوبیده شد
به
طاقِ
این قانونِ نادانسته ی
بن بست ها!
که ناغافل
همیشه کمین میگیرند
در انتهای
راه ها...
وَرم کرده سَرم
درست حالا شده
شبیهِ
شب هایِ خواب نما شده
روزی
پریزادِ آغوشِ پُر آرامَ ش بودم
و
روزهاست
همزاد ردِ گم شده پُر آلامَ ش ام
انگار که نه انگار
بَل انگار
رمیده از این حصار
آری
از حجمِ این همه کَنده کاریِ ناخن هایِ زِبرشده
بر این کُنده هایِ به نگاه بانی اِستاده
این حصار چوبین...
روزی
طرحِ شور
زده بودمَ ت
و
تو
نقشِ خواستن
امروز
اما
این پِچ پچِ زیرگوشیِ پُر شرم نیست
نه
این
خِرخرِ نقش هایِ روزی بودنِ ماست
زیرِ دندانَک هایِ موذیِ موریانه ها
فتاده به جانِ آخرین نشانِ گذشتِ روزها
تپیده لایِ آغوشِ خستهِ عَلمَک هایِ چوبینِ آخرین خانهِ امنِ من
حصارِچوبینِ دست سازِ تو
این خِرخر ها
خِرخرهِ مرا
می جَود
نه لذتِ طعمِ چوبک ها را
روز چندم است؟
ماه چندم؟
انگار
دارد به آخر میرسد این خط
این نمایشِ مضحکِ داشتنِ هم
امروز
می پُکد چوبَک ها
میشکند حصارها
محو میشود خیالِ امن ها
امروز
همه
خبر میشوند
مرگِ سلیمان را
تکه میشود
عصایِ چوبین ش
نه
تکیه گاهِ بودن ش
آخرین تارِ تُنُک ِ سایهِ سر بودن ش
امروز
تمام میشود
تاریخِ حُکمِ
ماموریتِ
موذی هایِ پرصدا و جایِ دندانَک هایِ ریزشان
امروز
به آخر میرسد این خط
و
نقطه میگذاری سرِ خطِ فردا
تو...