مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

همیشه
همه ما
جاهایی خاص برای خودمان داریم
که
آن جا
حالمان خوب است
و
خدا میداند
که
چقدر حال خوب
در این مجال کوتاه دنیا
مهم است
و
ارزشمند...

و
باز همه ما
یک صحنه هایی را
خیلی دوست میداریم
شاید
بعضی هامان
به این فکر هم کرده باشیم
که
چقدر خوب میشود
اگر هروز
بشود
چنین صحنه هایی را در اطرافمان به وفور ببینیم

گاهی فکر میکنم
دچار یک نحله فکری شده ام
که
نامش را هم نمیدانم
شاید اصلا
کشف و مطالعه نشده باشد

حس میکنم
عادت
اتفاق مبارکی است

و اینکه
لازم است
گاهی
خیلی چیزها در جامعه یمان عادت شود
تا
همه جا را زیبایی فرابگیرد
و
چقدر خوب است
که
ما اگر بنا به عادت داریم
آن عادت به زیبایی باشد...

چه میشد
که...


عجب
نوشتنش حتی جسارت میخواهد!!!



یک جوان
چه وقت دوست داشتنی است؟

فکرکرده ام به این...
و
در پسر و دختر دقیق شده ام...

و
بعضی را واقعا دوست داشته ام...

جوانک های دستفروش
جوانک های گاری دار
جوانک های بازاریاب
جوانک های مبلغ برند و فروشگاه

و
هیچ دختری را در این صنف دوست نداشته ام!

دخترک های عینکی مدفون زیر صدها ورق و کتاب و منبع
گوشه کتابخانه
دخترک های گوشه سالن و راهرو ایستاده و نشسته
در حال مباحثه
دخترک های خودکار و دفتر به دست
مشغول نوشتن

دوست شان دارم...

و
از قضا
پسرکان این چنین را...

گاهی حس میکنم
یک روانی مخوف درونم کز کرده است
یک قاتل سریالی...

وقتی
پسرکانی را میبینم
بدون هیچ کیف یا کتابی در دست یا به همراه
با ژستی شبیه مدل شبیه سازی شده انیشتین
که
سوار سرویس دانشگاه میشوند
یا
دخترکان برند شده از میکاپ های روز
با کیف های کف دستی پر از نگین و رنگ های طلایی و جیغ
که
چانه ی بالاگرفته یشان در موازات دماغ های عملی شان
سعی در شکافتن لایه های هوا
دارد...

من
دانشگاه را
با
دخترانی دوست دارم عینکی
گیج
با چشمانی متورم از بی خوابی های شبانه
با درزهای کج و معوج مقنعه های با کتری داغ اتو شده...
و
با پسرانی
عینکی
کلافه از دشواری مسائل حل نشده
رگ گردن بیرون زده بخاطر شنیدن فلان نظر مخالف عقیده
دوان و نالان از رفتارهای غیرمنطقی آیین نامه های دانشکده
دنبال هماهنگی سالن و آزمایشگاه
با موهایی ساده
یا فرق هایی از کنار باز شده
و محاسنی البته مرتب و معقول...

خلاصه
چه میشد
اگر دانشگاه خالی از سیگار های گوشه لب
شلوارهای فاق کوتاه
لباس زیرهای مارک دار
صورت های شش تیغ شده
ریش های داعشی
عینک های ابلهانه گردالی

تهی از لب های پروتز شده
دماغ های عمل شده
گونه های برجسته شده و البته چال دار
ساپورت های بی مهابا
چکمه های تا زیر گردن
ناخن های مانیکور شده
موهای استیشن زاییده
نگین های کاشته شده
و
بوی غلیظ کرم پودر و ادکلن می شد...

دانشگاه!
نسل های همواره هروز عقب مانده تر
جوان های هروز سطحی تر
با
دندان های هروز زردتر
صورت های هروز چروک تر
غبغب های هروز افتاده تر
جثه های هروز بادکنکی تر
اسکلت هایی هروز شکننده تر
مملؤ از انواع مرض های زیرشکمی

کم کم باغ وحش هایمان به محاق خواهد رفت

و
می رسد آن روز که
دیگر کسی
جز
بغل خوابی های بی ریشه
جز بوی تند عرق
و
جز گرد خاکستری توتون ها
و
صدالبته لایه های غلیظ پی درپی لاک و رژ ها
در این دانشگاه
به چیزی نیاندیشد

دست و دلش به کاری نرود
سروگوشش به حرفی نجنبد

ترسناک خواهد بود
نه چون
علم خواهد پوسید
یا
چون
انسانیت خواهد مرد

نه!
چون
حتی دیگر
آغوش پر هرم یک مرد برای همسرش
یا
لب های شاتوتی یک زن برای همسرش
یا
م مالکیت لبریز از حساسیت یک مرد برای نام همسرش
یا
عزیزم های تاب دار گوشواره های یک زن برای همسرش
یا...

اینها هستند
که
دیگر نخواهند بود...

و
من
از جهان تهی از عقل می ترسم...


عقلی که در جنگ است
همواره
با
عشق...


از دانشگاهی
که
غریزه در آن عربده های مستانه بکشد
و
هروز
به زنجیرکشیدگانِ مسخ
دخترکی یا پسرکی را
برای فرودادن خشم کینگ کنگ وارش
درون منجنیق بیاندازند...

آن روز
برای که باید شعر گفت؟

پشت درب کلاس که باید این پا و آن پا کرد؟

اصلا دوربین های حراست
دنبال بوسه های یواشکی که بگردد
پشت شمشادها؟

من حتی از مرگ
گناه های دزدکی میترسم...


از
دق کردن کتاب های مرجع...
و
از موریانه زدگی میز و صندلی های زهواردرفته کتابخانه دانشگاه...

اصلا
همه ما و همه اینها به درک
به
یک
به درک بزرگ...


دلم تنگ اتاق های تا سقف پر از کتاب و کاغذ
اساتیدی میشود
که
نشانی خانه هایشان
روی بردهای دانشکده با خطی دست نویس
چسبانده شده
تا
اگر سوالی هست
با او یک عصرگاهی را درون کنج نازنین اتاق مطالعه اش به یک فنجان چای بگذرانیم...

نسل هروز خرفت تر از دیروزِ
امروزهای ما
که
حتی نمیشود
برایش یک کارگاه بحث نظری گذاشت
یا
وادارش کرد برای یک نمایش اسلایدی از آخرین طرح های معماران خارجی
کمی به صندلی اش بچسبد

میخواهیم چه کنیم؟
و
چرا هنوز هم این بچه حزب اللهی های عزیز
از من میپرسند
میخواهی
ارشد بخوانی که چه بشود؟!

باورش سخت است
که
حضورِ حتی بی خاصیت ما
در این جهنم
واجب است؟!!


من کلافه ام
از همه
نادانی های خودم
و
بی همتی های خودم
و
از همه اینهمه مطلب که نیاموخته ام
و
هراسانم
از بلعیده شدن روز بروز لاشه دانشگاه درون آرواره های به شدت منعطف اندام های بی ناموس دول داخله و خارجه...
و
من
بیچاره علم در بستر مرگم...

قشرهای خاکستری در حال احتضار...

من
آن مرد روحانی شاید
که
میخواهم این آخرین لحظات را کنار بسترش باشم
دستش را بگیرم
و
برایش الرحمن بخوانم...

حادثه مرگ
و
آداب به گور شدن ها
تنها
بخش زندگی ماست
که
میتواند خلاف تمام ثانیه های عمرمان باشد...

ما هرچقدر هم لجن
وقتی کفن میپوشیم
میشویم
یک بنده معترف به بودن خدا
به داشتن پیامبر
به محبت ثقلین
و
نیازمند به آیات کتاب...

پس
حق دانشگاه است
که
برایش الرحمن بخواند
این روزهای آخر
کسی
و
من
یک مرد روحانی
شاید...


  • منور الفکر

نظرات  (۱۳)

  • عین صـاد
  • امریکا! آمریکا!
    این بلاهت عظیم
    و توحّش متمدن
    و خشونت با اتیکت
    و غارت قانونمند
    و خوشبختی زشت
    و آزادی لش
    و دموکراسی احمق
    و ایندیویژوالیسم قالب ریزی شده و استانداردیزه
    و بالاخره:
    همان جاهلیت عرب!
    با شریف های قرشی!
    و سیاه های حبشی!
    و "کعبه مقدسی" که اینک "مجسمه آزادی" نام دارد
    و بازار عکّاضی که "وال استریت"
    و "بنی امیه" و "بنی عبد مناف" و "بنی هاشم" ؛
    که خانواده "فورد" و خانواده "راکفلر" و "کندی"
    و همان "خاطره موهوم" و "فخر مجهول" به ابراهیم و اسماعیل
    که اینجا: "جرج واشنگتن" و "ابراهیم لینکلن"
    و در اینجا و هرجا:
    طوایف یهود "بنی قریظه" و "بنی نظیر" و "بنی قینقاع"
    که "پول" و جواهر و بازار و می فروشی ها را تیول خود دارند،
    منتها در ابعاد میلیونها برابر آگراندیسمان شده
    و هر شتر جمّازه دو کوهانه، یک جمبوجت بی 52 هشت موتوره بمب افکن گشته!
    و "دارالّندوه شیوخ"،"سازمان سیا" شده
    و هر "ابولهب"ی، یک "دالس" و "کسینجر"
    وهر "حمالة الحطب" و "هند جگر خواره"ای، یک پتیاره دیوی چون خانوم "روزولت"
    و هر "وحشی" حمزه کُشی، یک "چومبه" یا "ژنرال لومون" و "وان تیو!"
    *دکتر علی شریعتی *
  • حامد جیم
  • سلام
    یعنی همه شبیه چیزی که ما دوست داریم بشند. چیزی که زمان پیغمبر هم نبوده، چه برسه به حالا
    پاسخ:
    علیکم السلام
    خوش آمدید...
    --
    طبیعتا...چون زمان پیغمبر ص دانشگاه نبوده!
  • عین صـاد
  • سلام علیکم

    **
    باورش سخت است
    که
    حضورِ حتی بی خاصیت ما
    در این جهنم
    واجب است؟!!
    ***
    واجب است...واجب

    -------
    استفاده کردیم

    خدا به فکر و ذهنتون برکت بده،ان شاءالله

    برقرار باشید

    پاسخ:
    علیکم السلام
    سپاس از مداقه تان...
  • سَـ ـداد

  • ........




    گاهی فقط باید سکوت کرد...

    اشک ریخت...

    خود خوری کرد...

    و سپس

    برنامه ریخت

    و تلاشی مضاعف کرد...
    پاسخ:
    سپاس از مداقه تان...
    هــــمه ی این حرف ها قبول
    به اضافه تمااام حرف های نگفته من که تو دانشکده معماری درس خوندم
    و نماینده دانشجوها بودم تو کمیته انضباطی!!
    ولی اجازه بدید تعمیم ندیم و یک کلیت رو قضاوت نکنیم
    البته ادبیات دغدغه رو تحسین میکنم
    و اینکه دانشگاه باید اصلاح بشود هم، قطعا درسته
    هم سیستم و نرم افزار ها و هم مولفه ها و خروجی هاش؛ که شرف المکان بالمکین
    ولی به نظرم نباید تعمیم داد.
    +
    باور دارم حضور -بی خاصیت- تو دانشگاه آدم رو -بی خاصیت- میکنه؛ باید به عنوان یک فرزند خمینی رفت دانشگاه و درس خوند (اگر دانشگاه تکلیف باشه)
    باید یک نفره یک ملت باشیم!

    http://bayanbox.ir/info/3920517176882101699/%DB%8C%DA%A9-%D9%85%D9%84%D8%AA-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%AF
    پاسخ:
    سپاس از مداقه تان...
  • برف دونه
  • حرف دل بود
    پاسخ:
    سپاس از مداقه تان...
  • کمیل کمالی
  • اول از همه از سبک نگارش متن که باعث شد پستی بلندنوشت هم بخونیم ممنون:))
    اما بعد
    حق بدید به کسی که تمام فکر و ذهنش یا شکار کردنه و یا شکار شدنه(فرق نمیکنه دانشجو باشه یا طلبه یا اصلا بیسواد) که نتونه دو خط درس بخونه، دو رکعت نماز بخونه و دو دقیقه عاقلانه زندگی کنه...
    ما ازینا توقع داریم تغییر ماهیت بدن و بشن سنگ و چوب که اونوقت در پشت شمشادها رویت نشن، این آرزو رو به گور خواهیم برد:)
    این نیازها یه بازار رو ترسیم میکنه که برنده در اون کسیه که زودتر محصولش رو به دست مشتری برسونه!!! اگر فرهنگ غرب بود، فرهنگ غرب! اگر اسلام بود اسلام! و مادامی که سن ازدواج اینه قصه هم همینه...
    پاسخ:
    خوش آمدید
    و
    سپاسگزارم...
  • یک انسان!
  • وقتی دانشگاه پدیده ای تزریقی هست حصار دور دانشگاه از خود دانشگاه برای آقایان مهم تره. کدام استاد و کدام دانشجو را سراغ دارید که هر هفته از سمت های رنگ و وارنگ مشاور آقای فلان یا هیئت علمی بی مصرف کنار بره و به صنعت به جامعه و اصلا به وطنش، به خودش برسه؟ چند درصد از اساتید قشنگ ما می توانند 5 دقیقه در مورد تاریخ معاصر بدون تپق حرف بزنند؟ چند درصد از دانشجویان کشور می توانند بعد از دانشگاه کمک حال کشور باشند وقتی تمام سیلابس درسی از واقعیت صنعت بویی ندارد؟ 10 میلیارد تومان خرید یک دستگاه یک کارخانه از آلمان در همین بحبوحه تحریم ها. رئیس کارخانه آن قدر از دوستان دانشگاهی خیرات دیده بود که این بار حتی به توصیه ها هم گوش نکرد! یک راست خرید از خارج. حالا آقایان با 8000 مقاله ISI بیان و بکوبن تو سر شون که بودجه تحقیقاتی نیست...
    پاسخ:
    سپاس از مداقه تان...
    انقدر حرف دارم که از دانشگاه بزنم که الان نمی دونم از کجاش شروع کنم ...
    میدونی ؟ همون آدم روانی توی ِ منم هست .
    انقدر که یکی از روزا خیلی جدی و عصبانی رو کردم به بچه های کلاس و جوری که پسر ها بفهمند مخاطب اصلی من آنها هستند ؛ بلند بلند گفتم
    خجالت داره ! شما دانشجو های مملکتید مثلا ... رفتید یک گوشه کز کردید و سرتان را مثل کبک توی برف فرو کردید و فقط درس می خونید بدون اینکه هیچ حرکت دیگه ای داشته باشید . ( مناظره های سیاسی و اکران خصوصی های دانشگاه رو بچه ها شرکت نمی کردن تا قبل دعوا ؛ اما بعد اون روز حداقل دو سه نفری همراهم شدن ! )
    من ابدا آدمی نیستم که مخالف درس خوندن باشم. اما ..
    از این که تمام زندگی یک آدم درس باشد حالم به هم میخورد.
    دانشگاهیای امروز
    بلد نیستند متعادل باشند
    یا خر خوان اند یا درس نخوان ! و هیچ درس خوانی بینشان نیست ...
    یا خودشان را در سیاستی که کثافت از آن می بارد ، نه سیاست اصیل ، غرق می کنند و از درس شان می زنند یا بالکل سیاست را بوسیده اند گذاشته اند کنار !
    حالم به هم میخورد گاهی
    که وقتی می روم دستشویی وضو بگیرم می بینم تمام دختر ها ریخته اند جلوی آینه ها و ایستاده اند به آرایش کردن ...
    حالم به هم می خورد گاهی
    که می بینم پسر ها توی اتوبوس نشسته اند و به جای تحلیل فوتبال بارسا رئال دیشب و برنامه ی نود این هفته یا فلان برنامه ی سیاسی اجتماعی دیشب دارند از لباس های فامیل هایشان در جشن عروسی دیشب حرف می زنند . نشسته اند و دارند از دخترک هایی که احمقانه بهشان تکیه کرده اند و نمی دانند این ها سر کارشان گذاشته اند حرف می زنند ...

    هعععععععی
    وللش ... که دیگه نمیشه چیزی گف :(
    پاسخ:
    سپاس از مداقه تان...
  • مردی بنام شقایق ...
  • ـــی تــو همــه خاطــره ها خــاک شـــده اســت...
    ازشـــهر نشـــان عشـــق هم پاک شــــده اســـت...

    چنـــدیســـت که گـــُــل فـــروشـــی کوچـــــه ی مــا
    بنگــــــاه معـــاملات املـــــــاک شــــده است

    این شعر درباره اصل موضوع

    این یکی هم درباره دانشگاه

    باید از حوصله ی وقت اداری بروی.
    در پی فهم و شعوری که نداری بروی.

    توی دانشکده رسم است نفهمی چیزی.
    امتحانی بدهی و بگذاری بروی...


    +
    دانشگاه ها در حال هبوطن

    مگر به نفس اولیای جوان خدا این مرده ی رو به احتضار نجات پیدا کنه...

    ++
    هستند بالاخره جوانهای اولیای خدا
    پاسخ:
    خدا حفظ شان کند
    مؤثرشان بدارد
    زیادشان سازد
    و
    مؤیدشان نماید
    ان شاءالله
  • .. مَروه ..
  • عاالی...

    قلم صریح و محکم رو دوست دارم،چون به من که شاید مخاطب دوست نداشتنی تو باشم خووب تلنگر میزنه و سر جام می نشونه و وادارم میکنه که فکر کنم.

    فمر کنم به واقعیت های تلخی که هست.
    فکر کنم به وظایفم.
    به سستی هام.
    و به خیلی چیزهای دیگه.

    پاسخ:
    !!!
    سپاسگزارم...
  • چشم به راه
  • سلام علیکم

    خدا قوت



    کاش نرسیم به دقیقه ی نود
    نذاریم برای زمانی که دیگه دیر بشه


    یاعلی
    پاسخ:
    علیکم السلام
    خوش آمدید...
  • ارکیده س ی
  • دغدغه های به جایی بود
    دغدغه هامون مثل همه
    واقعا قراره به کجا برسیم؟
    چرا جوونامون اینطوری شدن؟
    یکی میگفت وقتی با دیدن این افراد دلتون به درد میاد همون موقع فرج آقا رو طلب کنید
    بلکه خودشون تشریف بیارن و همه رو نجات بدن
    اللهم عجل لولیک الفرج
    خدا عاقبت هممونو ختم به خیر کنه
    اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
    پاسخ:
    شاید...نمیدانم!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">