مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

شوریده ام

چونان بادهای سهمگین کوهستان های شمالی


آشفته ام

همچو طوفان های شن صحراهای سیستانان


رمیده ام

چو رمه وحشی اسبان تازی


من تنیده ام

چو دشت پیله های ابریشم


خرامیده ام

چو گنبد بلند بالای کاووس


رهیده ام

چو انعکاس منظم ستون های مساجد شاهی


گریخته ام از هرچه قانون و بند

گسیخته است افسارها

و

مهترم...به قهری متارکه ساخته است بودش را...


صیغه طلاق بخوان رودخانه سردِ زاییده از ستیغ


می لرزم چونان تمام شکاف های عمیق صفحات زیرپوستی این تخم مرغِ سبز-آبی


من هم انحراف دارم زمین

نَگِری...


آری علاجش همین است

باید بچرخیم

گرد خویش...


آنقدر بچرخیم

که

بی خود از خود

مدارها دریده شوند


رقاصه ی کهکشان شویم

و

در این مستی بی خبری

با جذبه هر قانونِ نادانسته ای

دست بر گرده سرد نامردش اندازیم


بگذار

شماتت نگاه گریزانش

به اغماض ناهشیاری مان

صاعقه غیض شود

اما

ترحم کند


پس نزند

این همه دلتنگی را


بگذار

هرم نفس هایمان در این مجال قلابی

برانگیزد این همه گریختنش را...


شاید فردایی نباشد

همین امشب

در این جهالت و غفلت کثیف

کار را یکسره کن...


هرچه بادا باد...


چون قمری سخت و سرد

زل میزند

به

بی قراری ات

باکی نیست


مدارها همه مسیرند

تا او


سبک شو

پرواز کن

سوارشو بر مدار یک جاذبه

چونان کبرایی پلید

گردتاگردش مدار ساز

دیر خواهد بود

آن گاه که صدای استخوان های نرم شده اش

خبر از بی چارگی طعمه خواهد داد


یقین دیر خواهد بود برای فرار...


و

کدام قمری

تاب می آورد

در مدار مستی تو سرد بماند؟!


همه در این حقه بی شرمانه ات

خورشید میشوند

وقت گرفتاری...


مذاب...


و تو بی شک

خواهی خندید...


خنده هایی از بد مستی نیمه شب...


می نابی بود!

نوشِ او شد...


ذوب که شد

تنها

خماری اش پس ماند...


منگی ای بی شأن...


باید رفت

نامروتی حرام را بسپار و برو...


مهتر اکنون افسار را گره میزند

به

تیرک پوسیده بیرون

زیر حجم سنگین باران...


تا با یک وزش سبک

این قفل شل بوده از نخست

بگسلد و توی رام نشده از هرچه قانون

سربگذاری

به مداری دیگر

کهکشانی دیگر

و

خوب میدانست او


این بی مَسکنی

یعنی

هرج و مرجِ آسمان...


یعنی آشفتگی اقمار

و

آشوب عدم برای بود...


و تو خوب میدانستی

هیچ قمری

دیگر

سخت و سرد نخواهد بود

تا از تو تب بگیرد...


تو اما میروی باز

چون

التماس نمیدانی

آن هم به سر انگشتان لرزانی که هرم داشتند

وقتی گره را بی جان میزدند...


میروی به قصد قتل آسمان...

شاید نه اما...

قصد ت چیست رمیده بغض دار؟!

میروی به سیاهچاله مرگ ستاره ها؟!


بازگشتی نیست

هرچقدر زار بزند پشت شیشه

قمر بی رحم همیشه ها...

که

راهی سحابی شده است

یک غزل

از جمعِ ستاره ها...



*

سحابی: قبرستان ستاره ها

  • منور الفکر

نظرات  (۲)

  • دانشجوی کلاس اول دبستان
  • سلام

    این یه متن ادبی بود؟
    پاسخ:
    علیکم السلام

    متوجه سوال نشدم!
    عالی
    ولی سحابی ها در واقع قبرستان ستاره ها نیستن!
    پاسخ:
    محل زایش و دفن ستاره هایند البته شنیده ام!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">