تب دارم
از
دل خوری
و
عادت
و
از هرچه
جز
عشق...
یقه اندرونم
مانده
در چنگ ناخوشی...
التهاب گونه های امشب
نه
شرم است
نه
غصه
تب است
داغی
تَنگی تُنگ روز
کلافگی است
تعریف
حالاتم...
پی خنکایم
سنگ عرق کرده پُرخزه حاشیه رود
سبزه زار دست و رو شسته دشت
میله های سخت سرد قفس تخت فلز بو
سرامیک های صیقلی کف اتاقک
یا
ملحفه قدیمی کمی بازمانده زیر نوازش پنکه!
گیج اند
پاهای تشنج کرده...
مثل قربانی رگ زده
خر خر میکنند
در آغوش ملحفه خنک...
معبد بستر من
هرشب
پیشکش میدهد
خدایان سرنوشتِ
کاهن را...
گر گرفته ذهن پر آشوب
محتضر یک لای باز مانده پنجره است
برای
یک نسیم هوا...
تب کرده این من
از هرچه
جز عشق...
تب دارد این من...
از هیچ چیز
با عشق!
من تب کردم
پس
چرا نمرد او...؟
من حتی
مُردم
تب نکرد او؟!
+
تب
چرا پرتره ندارد
از خودش؟