می گفت
و
جبرییل بر حسین وارد شد
که
یا حسین
خدایت فرموده است
بگذار هم اکنون تمامش کنم
که
عرصه بر عرشیان تنگ شده است
و
حسین
شاید با تبسمی امام وار
به
جبرییل نگریسته باشند
و
فرمودند
به
خدایم بگو
که
حسین راضی است به قضای تو
به
همه قضای مقدر تو
و
جبرییل دست خالی
به
میان
عرشیان خونین و خاکی
و
گریان و مویان بازگشت
و
روضه گودال به پا شد...
و
می گفت
زینب
به مقتل رسید
و
نه از حال رفت
و
نه از خود
و
نه از خدا...
زینب
تنها
سایه پیغامبر آخر را
و
تکیه امیر تا ابد را
و
دستان مادرِ هست را
به
یاری خواند
تا
بشود
تاب آورد عرصه ای را که بر عرش تنگ آمده بود...
و
من
فکر میکنم
زینب
یعنی
سوره والعصر خدا
و
یعنی
یک زن
وقتی بخواهد
علمدار شود...
پس
وای بر او که خود میداند...
+
بغض هایی دَلَمه کرده
تاول زده روی...
بکوب بر دهان
بکوب...
+
وقتی
یک جایی از تاریخ
عرصه تنگ می شود
و
این عرصه
به
زمانی در گذشته
بسیار شبیه می گردد
یک پیغام دارد...
زمان رو به آخر است
و
زمان اندک است
و
باید...
بکوب بر دهان
بکوب...