شاید آخرین مهلتی که داده بودی مرا
تا
دچار گردم تو را
پایان گرفت...
باز
زندگی به آرامش مسموم خودش بازگشت
دیگر از شب ها صدای خرناس برخیزد
و
از روزها بوی گند دهان های مست...
و من از تو
اگر حتی تنها یک نقطه ازآن ب بسم الله الرحمن الرحیم ت را نگاه داشته باشم
آنگاه
هروز دارم تو را
و
هرشب نیز
و
وه که مجالم تا ابد محیا خواهد ماند...
اما
نقطه کجاست؟
نکند بی انصافی کرده باشی و دور از چشم حریصم برده باشی اش؟
عیبی ندارد
باشد
مرا همین که دلتنگ تو بمانم کافیست
نیست؟
روزها در پی ات حدقه بچرخانم
و
شب ها در جستجویت سر بر سنگ کوبم...
عرضی محضرشریفتان دارم
نفس بارالها...
گرد حضور و عبوری ازاین قبرستان متروک برجای گذارده اید آیا؟
یا حبیب من لا حبیب له
می بوسمَت نفس بارالها...
+
هنگامه ظهور فطرت ناب فرخنده تان...