کمی دلم درد میکند
روزهایی ست
دلم کمی حرف می خواهد
حتی
ژاژخایی هم باشد
اگر
هیچ گله ای نیست
اما
حرف تازه می خواهم
حتی اگر
پر از وصله و چین وچروک
باشد
خواهش های دلم
ایستاده ام
هرچند خمود
در برابر این
حسِ بیدادگرِ مسح کردن لامسه ها
درونم چالدران است
باورکن
هشیاری یکباره حس های مخوف خفته تابحالم یک سو
و
پیاده نظام کم توان و بی سازوبرگ اما کهنه سوارم هم
یک سوی دیگر
حالا چه شاه اسماعیل باشم
چه سلطان عثمانی
فرقی ندارد دیگر
مهم این پیکر تنیده است
که نای برخاستن هم ندارد دیگر
چه رسد
رزمی تن به تن...
اصلا
این چه اوضاعی است آخر
دل می خواهد موی نامه سر دهد
و
زبان سفت وسخت خود را در لحاف دهان پیچانده و...
+
+
اَه گفتن بلند را
برای همین وقتا
کشف کرده اند
اَه
اَه
اَه
اَه
اَه
و بازهم
اَه
روزهایی ست
دلم کمی حرف می خواهد
حتی
ژاژخایی هم باشد
اگر
هیچ گله ای نیست
اما
حرف تازه می خواهم
حتی اگر
پر از وصله و چین وچروک
باشد
خواهش های دلم
ایستاده ام
هرچند خمود
در برابر این
حسِ بیدادگرِ مسح کردن لامسه ها
درونم چالدران است
باورکن
هشیاری یکباره حس های مخوف خفته تابحالم یک سو
و
پیاده نظام کم توان و بی سازوبرگ اما کهنه سوارم هم
یک سوی دیگر
حالا چه شاه اسماعیل باشم
چه سلطان عثمانی
فرقی ندارد دیگر
مهم این پیکر تنیده است
که نای برخاستن هم ندارد دیگر
چه رسد
رزمی تن به تن...
اصلا
این چه اوضاعی است آخر
دل می خواهد موی نامه سر دهد
و
زبان سفت وسخت خود را در لحاف دهان پیچانده و...
+
درختی نارنجی دارم من
دقیق
وسط حیاط دلم
نارنجیِ پُرپُشتِ من
عطر بهارنارنج می دهد...+
اَه گفتن بلند را
برای همین وقتا
کشف کرده اند
اَه
اَه
اَه
اَه
اَه
و بازهم
اَه
عجبـــ اوضاعِ بی سامانیستــــ
زیرکی را گفتم: «این احوال بین»، خندید و گفتــــ :
«صعبـــــ روزی،
بوالعجبــــ کاری،
پریشانعالمی»