از قالب های بیان راضی نیستم
لذا
از درودیوار مکتب خانه هم...
از سبک نگارش منورالفکر
رضایت ندارم...
از سوژه هایش
کمی دلگیرم...
از این حس خورنده چسبناک خزنده مخل آسایشِ نوشتن
و
کلنجارهای بی پایان
وظیفه، علاقه،حس
کلافه ام...
و بیشتر از همه
از عقل و منطق که یکباره در را باز میکنند
می آیند وسط حیاط عربده کشی
و
همه کاسه کوزه ها را میشکنند
و
میروند گورشان را گم میکنند...
صاحب ندارد دیگر این خانه الحمدالله
همین طوری هر بی سروپایی از راه میرسد
لنگه در را می کوبد به هم
و
چهارچوبش را پایین می آورد
و
لخ لخ گالش هایش را میکشد
در
دالان ورودی...
ببین قشنگم
یا خودت هم برو گم شو
و
شرت را کم کن
یا
این بی صاحبی مستدام را ببر
و
در گوردخمه ای، خرابه ای، اصلا یک جهنم دره ای
چال کن...
فدای تو
"هوی! آدم اینجا زندگی میکند"