وقتی تنی کبود
از
روزگارِ پرآویزِ دستاویزها را
میکشی
شانهِ جادهِ پرانتزیِ زندگی
باید بدانی
که
راه گریزی نیست!
باید بدانی
هرسو بروی
با هر
چهره مُبدِلی حتی
بازهم
تحتِ نظری
بازهم
براحتی
قابل شناسایی ای
برای او
البته...
بنظر میرسد
بهترین
کم خطا ترین
کم خطر ترین
کم هزینه ترین
و
مطمئن ترین
گزیر
همان
در مسیر نگاه پرنفوذ اش
ماندن
و
رفتن است...
رفتنی که
وقتی
سایه نگاه او
فکنده است
عین
آمدن است
عین رسیدن...
رفیق!
بیا
کمتر بگریزیم
بیا
تسلیم این
نفوذ و احاطه شویم
بیا
باقی راه مانده
باقی فرصت داده
باقی بودن را
بیا
رام شویم!
بیا
به یک چیز فکرکنیم فقط...
به
تکلیف
به
الا وسعهایی که او داد
و
حالا
طلب می کند
داده اش را
بیا
تمام کنیم
این
فرار از طلبکار را
واقعا
کاری از هیچ شرخری برنمیآید
وقتی بدهی ما
در ظرفِ قراردادی هیچ
صِفری نمیگنجد...
چک بی محل ما
برای او
درست
شبیه یک تِتای بزرگ شده است!
او
که
حکم بازداشت
و
مامور لازم ندارد
او هست
او میداند
او
فقط
اراده میکند
سبک او
اراده است
و
اذن
و
بعد
اتفاق...
من درمانده ام از این بدهی
از این قرض
ازین فرار
ازین حق خوری
راستش را بخواهی
حقِ حق
خوردن ندارد، رفیق!
قشنگ و زیبا حق حق را می خورند...
و اصلا به روی خودشون هم نمیآرن!