یک سال پیش
وقتی از خواب پریدم
آشفته بودم
تا مدتها یادم که می افتاد
خیال میکردم به خاطر آن اذعان صریحی است که در جمع اساتید کردم و منجر شد
تا
نپذیرند مرا برای دانشجوی، پژوهشکده امام خمینی شدن
و صدالبته فکرمیکردم اثر وضعی رویت آن کاخ عباسی است که برای امام مستضعفان برپا کرده اند...
اما
حالا می فهمم که نه!
ماجرا چیز دیگری بود
و
حالا در بیداری، آشفته ترم چرا که دستم به هیچ جا بند نیست
حالا که لباس ها و بند و بساط اضافه خاندانش را روی مزارسبز امام دیدم...
یادم نمیرود چهره ناراحت و ابراز کراهت امام را وقتی در اتاقی -که توسط نوه اش مدیریت میشد- محبوس شده بود
و
مهدی هاشمی کلید آن اتاق را از سید حسن گرفت تا بروند پیش ایشان
درون خواب سرتاپایم میسوخت از غضب اما اختیاری نداشتم
وقتی مخفیانه داخل اتاق شدم و عقده دل گشودم
و
امام که نگرانم بودند و میخواستند زودتر از آنجا بروم...قبل از آنکه کسی سربرسد!
حالا میفهمم چه خبر است
و
چقدر دلم آشوب است...
امامم
آرام باشید...آرام!
مطلب خوب شما در کانال انقلابیست منتشر شد
خدا قوت