کجا آسان تر است
نه
که کمتر سخت تر است
کجا آرام را آرام تر
کجا بال را سبک تر
من
کجا میتوانم
باز خودم را
خودم را که نه
خود را
ملاقات کنم...؟
من این تن خسته را کشاندم تا دم این پنجره بلند
که روزی شیشه بود فقط
آبگین
ولی
الان که نه
اکنون
اینجا تنها یک بلند بالا دیوار که نه
یک دژ آهنین که شاید فولادی است
من دراین
قفس تنگ جان میدهم
ولی
تو آن بیرون
پشت باروهای بلند خودت را شناختن
پرواز میکنی که نه
پر واز میکنی
یا
نه
باز هم پر وا میکنی؟
تو نفس میکشی
و هربار
اینجا
هوایش کمتر میشود
تو هوای من را داری
یا که نه
تو هوای مرا میخوری؟
یا شاید هواخواه مرا؟
اصلا تو
یک خواهش بزرگ تلقی شوی اگر
من
همان نه ی بزرگ تر میشوم ایستاده با تنی خاموش ولی پر فریاد
مقابل تمام لب های لرزانی که بدون حتی اندکی تقرب می لغزند روی تن های عریان اذکار
من این خلوص
این توجه
این خموشی را
نه که نخواستم
نتوانستم
من عادت کردم
به خودم بودن
به حتی یک سیلی بودن
که
اگر زانو شکستم
روی صورت تو باشد
من یک قطره بغض هم اگر بودم
در آن پارک کوچک بی وسیله ی سر کوچه تنگ نگاه نظرتنگ تو بودم
من آن سرسره آبی زنگ زده ام
من
روی صورت سیاه مانده تو
روی این شرمساری تو
من یک
پرواز دوباره بودم
من هرچه
لاله واژگون
من هرچه نرگس شهلا
من نه
یک سفال کوچک گِلی از سوسن
من
یک میمونی زردم!
من
حتی یک آبگیر هم نشد که باشم
شدم یک مرداب که نه
من
درعین تمام بدبختی در خودم
شدم
به دست خودم
یک آبشار بی مهابا
من
بارش اسیدی هرچه ابر است
من
یک پنجره لک زده از شوری نمک ها و املاح ها
و
یک قاب لک زده برای تصویر خوش توام
من
یک تمنا در این بودنم
بگذار تورا آشنا تر کنم
من
همین امسال که پر واز کردی
من
یک کرکس گرسنه شدم
کمین بگرفته در قله ترین ستیغ های پست
من
همین فرورفتگی گسل های دشتم
من
یک انبوه از مواد مذاب
من
یک زغال گداخته خطرناکم
پس توای شاپرک خوش خرام
اما حرام
هم به هراس
هم به خرام
من
از تو طمع برنکنم
و
این دندان لق را نکنم
من
در توقع دام برای تو
من
اینک
یک پا
صیادم زبردست یک پایَم
من آن قلاب گیر معروف
در دامنه دشت های سرخ شده از آسیب هایم
من
جراحت خاموش و پر چرک تاول هایم
حالا که خورشید هم برتو نمی تابد
من
همان تار سست اندوه هایم
آن قدر در برابر پوسیدگی های افکار نَمور ات جست میزنم پُر خیز
که
خود از جا برخیزی
چنگ زنی
تارها را بدَری
و
ناخن هایت را پر از خستگی و تشویش
بخراشانی بر این دیواره پولادی
من
آبگینانه
فیروزه چشمانت را پُر از پولک های قرمز دُم پری خواهم کرد
و
یقین بدان
اگر تو برخیزی
من
آسمان ات را پراز کفتر های پاپَری خواهم ساخت
و
اگر
چنان همیشه
دود را بخواهی و دوده را
من
همان آتش افروخته زیر قَزان خواهم ماند
من
اگر برای خودت بی مادری کنی
پدرت را درخواهم آورد
من
تنها تناقضِ بی رحمِ مدامِ تمام عمرت هستم
پس
کنار بیا بامن
جانم...
+
میتوانید اطمینان داشته باشید
این یک شعر نبود...
این قسمتاش جالب بود
"پرواز میکنی که نه
پر واز میکنی
یا
نه
باز هم پر وا میکنی؟"
این قسمتاشم قشنگ
"من
تنها تناقضِ بی رحمِ مدامِ تمام عمرت هستم
پس
کنار بیا بامن
جانم..""