به همه چیز فکر کن
فرصتت کم است
خیلی چیزها ممکن است قبل از آنکه درگیرشان شوی از کنارت بگذرند
اما
تو عیاروار گوشه ای از شکاف گردنه کمین گیر و به زه کش و به کمان فکر بسپار
فکر کن
به همه چیز فکرکن
حتی به اینکه
پاییز به میانه رسیده است
و
هنوز مجال نفس کشیدنش را نیافتی
به اینکه
پاییز رو به پایان می رود
و
هنوز در هوای گرم ناله سرمیکنی
شاید
شاید
بشود بعد از اربعین
انارها را نفس کشی
یا
زیر بارش پر عشوه شاخه های میدان شلوغ شهر
یکباره پرتاب شوی
به
کناره مولیان
تقصیر کیست
که
این فصل چونان فاحشه ای
هرچه زاهد است
به ورطه آلودگی می کشد؟
تقصیر کیست
که
دیشب ناگاه زیر درخت بی نام میدان شلوغ شهر
در انبوه عبورها و بوق ها
قدم هایت سبک شد
و
یکباره انگار...
تقصیر کیست
که
صبح حتی به چشمان پف آلود کم خواب شده این روزهایت
رحمی نشد
و
با شاباش چند برگ زرد بازیگوش
کنار مشهورترین چهارراه شهر
عریان شدی
دست قلاب کردی به تن مکار درخت
و
چرخیدنت را با مقصدت یکی کردی
کمی ناچار بی اندیشه نگاه شاید شگفت زده اهالی دیار...
تقصیر کیست
اینکه
غمگین و سنگین
میان دو عشق گرفتار شدی
اربعین و پاییز...
و بی تقصیر تر از همه خویش
که
در پسِ همه دانه های بهشتی انار و همزمان با ذکرگردانی دانه های مرمری تسبیح عقیق
صد هوا نجف و هوایی کربلا
و
تنها دورمانده از عطرعمیق کاج ها...
اینکه
هروز کمتر میخندم
هروز کمتر از دیروز...
این تعبیر یک خواهش است
من
حاضرم آن انار آب لمبوی اربعین باشم
همان جا
درست میانه غباروازدحام صفر مرزی
من
امروز به گوری نیمه مانده نگریستم
به
حتی لگدکوب مرد گورکن روی قبرتازه ای دیگر
پاییز فصل خوبی است
برای همه چیز
را گذاشتن و...
همه آن چیزی که باید به آن فکرکنی!
بگذار سپس
برو
بی آنکه فکر کنی...
اربعین! چقد دوس داشتم برم...