گیسو مکِش
بر این
بادیه جانا
کمند برگیر
از این
گُرده عاجز
بوفالو ها رمیده اند
سم بر زمین میکشند
به حصار چوبی هجوم می برند
و
به آنی
دیگر خبری از تیرک های رنگ نخورده نیست...
کسی است
در
همین نزدیکی
که
تب دارد امشب...
تنِ تب دارِ
نفس هایش
عطر غم دارد امشب