مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

دهه شصتی باشی

بهمن تا فروردین

تیر تا شهریور

عرفه و عاشورا

چندسالی هم هست که اربعین


توی گوشه گوشه مناطق

برای خودت

سیر کنی


عشق لباس بسیجی و خاکی و پلنگی و شطرنجی و...

چفیه های اغلب متبرک خاص عزیز دوست داشتنی و...

تسبیح توی جیب و دور مچ و انگشترهای عقیق و شرف شمس های خوشرنگ و...


پای برهنه

سینه سوخته رها توی میکروفن کاروان ها

هی دم حسین حسین بدهی

نوای جمعی یاران چه غریبانه

و بیشتر هم

کجایید ای شهیدان خدایی


دست آخر راوی های

نفس گرم

هم یک روضه در سوخته و کاروان دست بسته

بچسبانی تنگ حال و رزق زائران آمده از هرجا


همه آخر کار بر میگردند سر کارو بار و زندگی هاشان

همه حالشان خوب میشود تا یک سال دیگر و اذن دخولی دیگر

همه همان آدم های کفش واکس خورده و اتوکشیده و آن کادر کرده

همه

مرتب و پرتکاپو

همه به شوق افسر و سرباز و فرمانده جنگ نرم

غرق در هیاهوی دانشگاه و حوزه و پایگاه و هیئت و اداره و مدرسه و...


همه آدم های معمولی عشق شهدا

اما


فقط

یک نفر می ماند

اینجا

وسط خاک و خل های منطقه ها

لابلای شیارهای تنگ و باریک و تیز و ترش ارتفاعات

یک نفر که همیشه پای برهنه میرود

استقبال کاروان ها

و

با چشمان سرخ و خیس میاید بدرقه زائران


یک نفر که شانه هایش خسته می ماند

خم میشود

میسوزد

مدام ولی آرام

حتی بیصدا


یک نفر که نه حرفش

نه طعم نگاهش

نه غبار سر و رویش

نه گرد رخت و لباس خاکی رنگش

نه خیسی چفیه اش

یک نفر که حتی

شمارش دانه های تسبیحش

 یک نفر که هیچ چیزش

دیگر معنا نمیشود

حتی در میان همه آن آدم های معمولی عشق شهدا


یک نفر که گنگ میشود

یک نفر که لنگ میزند برای ادامه بازی های شهر

یک نفر که منگ میزند برای حرف های معمولی

یک نفر که گنگ میشود

یک نفر که اینجا می ماند

با همان شانه های خمیده

و

جگری سوخته


یک نفر خسته و له

از

یک اسم و یک رسم...


یک نفر گنگ

که می ماند اینجا

وقتی همه

می روند...


یک خادم الشهدا...


+

حالا هربار

صدای سلیمانی

و

رحیمی

و

...

می رسد بگوش

وقتی زائر مناطقی...

سلیمانی2

رحیمی

عجیب تر آنکه

حالا دنبال رد دو گروهم از خون بازان

یکی آنانکه ستاره اند و راه با ایشان پیدا میشود

یکی اینها که با پرهای دستشان گوشه گوشه منطقه، راه را نشان میدهند


شاید فردا خبر او را بدهند...


خادم الشهدا!

یک اسم و رسم غریب...

خادم یک حسرت

یک دلتنگی

یک گنگی محض...

خادم الشهید..

  • منور الفکر