+
روز اول متوجه شدم
اینطور نمیشود
از نقاط مختلف کشور بودند
و
برای پیج شان مشکل داشتم
وارد منطقه که شدیم
همه جا به اسم فرمانده رزرو بودیم
دوست نداشتم
باقی زوار این را بدانند یا...
ناچار شدم اسمی بگذارم
که
هم معنی نام فرمانده را برساند و هم نرساند
از فردا همه جا بچه های یگانه بودیم...
یکی از شب ها مسئول مقر
گفت
یگانه؟!
به ما گفتند...
گفتم همان است
گفت یعنی اسم شان را عوض کردند
به تیم که گفتم
همه بچه ها زدند زیر خنده...
+
طلاییه و دهلاویه
دو کاروان از بچه های استان را دیدم
شاکی شدند که تو که منطقه ای
با کجا امدی؟
نه میشد گفت
و
نه میشد جوابی نداد...
تقریبا از تیررس دوستان آشنا در منطقه میگریختیم...
+
آمدند در اتوبوس
تا انتها را رفتند
نفر به نفر احوال پرسی کردند
کمی نشستند
باز بلند شدند
ایستادند سر اتوبوس
همه بچه ها را جمع کردم جلو
خودم نشستم کف ماشین
بچه ها سریع کف را به دسته صندلی دوستان ترجیح دادند
پشت سرم قطار شدند
گفتن
حالا به زانوهای هم تکیه بدهید تا راحت باشید
نیم ساعتی
جلسه ایستاده و نشسته برگزار شد
جلسه بعدی
قرار شد بعد از کمیسیون های داخلی افراد باهم صورت بگیرد
شب تا صبح مقری در سینه تپه های الله اکبر
+
نیمه شبی
روی سینه خاکریز ارتفاعات
بنشینی
و
سردار فرهنگی نظام
حرف هایی بزند که حس کنی
این جلسه
این جمع
این حرف ها
جایی آن بالا دارد مو به مو ثبت میشود
دارد رزق بندی و توفیق بندی میشود
دارد
هدف این جماعت آن بالا قلم تقدیر میخورد...
حس کنی
چقدر همه چیز تکرار شدنی است
که
فرمانده لبه خاکریز ایستاده باشد
و
بیاید در تاریکی شب
به خط سر بزند
با نیروها جلسه ی توجیهی مختصری بگذارد
روحیه هم بدهد
و
بعد با شتاب برود
آن سوی مرز
کنار کانال تا امرمهمی را به سرانجام برساند
و
بعد نیروها
دور هم جمع شوند
بروند هرکدام پی ماموریتی که گرفته اند...
چقدر همه چیز تکرار شدنی است
حتی
نبردی مقدس در رزم گاه دفاعی مقدس...
+
گفتن
مراقبت کنید
اما
نترسید
حس میکنم
این یعنی
ایمنی عین دویدن نصیب میشود
دویدنی همواره متوجه!
معادله اش سخت است
اما
حس میکنم حل خواهد شد.
+
برای برخی دوستان سابق باید دعا کرد
باید...
این دعا خودمان را هم ایمن میکند.ان شاءالله
+
شاید این آخرین سفر
فقط برای
داشتن همین حس بود...
الحمدالله رب العالمین...
زیارت قبول ...
التماس دعا