اصلا
اوضاع جالبی نخواهد بود
زمانی که به جبری تقریبا نفرت انگیز
ناچار شوی
یک امید قوی تازه جان گرفته را برگردانی به نقطه پیش از آغاز
اینکه بفهمی آدمی که قرار بوده تا انتها بی ترمز برود
هنوز نرفته
به عقب رانده شده
این جاده که مسدود شد
تمام هوای من مسموم از ناامیدی شد...
باید اعتراف کنم تلاشی نکرده بودم
ولی
حالا انگار از یک ماراتن نفس گیر بازگشتم
چنان خسته و له
که
حتی وزن سبک ترین جزء جسمم
پلک هایم هم دشوار است تحملش...
و
البته که این ها هیچ کدام به قدر زمانی که بی رحم می تازد و تمام فرصت ها، درنگ ها، تمناها و نشدن ها را زیرپایش لگدمال میسازد
دردناک نیست
زمان که میگذرد همیشه
خاصیت های زیادی را ایجاد می کند
فراموشی
تغییر
تجربه
حتی گاهی فرصت های جبران
اما
یک خوره سیری ناپذیر بی وجدان از آدمیت دور دارد که زهرش وقتی به جان مینشیند، درخود پیچیدن ساده ترین واکنش است
اینکه در این سفر بی سرو ته زمان، پشتوانه یک اسپانسر به شدت دست و دلباز هست همیشه!
عمر ما...
خرج می شود تا زمان به گشت و گذارش برسد...
و
حالا در این نومیدی من
این گذر بی مهابای دوره گرد دیرآشنا
دگرگون ترم ساخته...
خبر رسیده زمان باز عزم سفری به دور دنیایش دارد
سفری که در خوش باورانه ترین حالت
یک سال کش می آید
و
من یک سال دیگر هم در اینجاکه هستم
ناچارم درجا بزنم
پس زدن این دست در توان من نیست
جرعه جرعه مایعی سنگین و تلخ در پیاله بودنم سرریز میشود
زمان باز هم روغن کرچکش را به خوردم داده است...
میخواهم بالا بیاورم همین حالا
همه
فرصت هایی که زمان از من دزدید و از دامان مظلوم عمرم کوتاه کرد
یک جا شنیده بودم
قیچی را بیهوده نباید بازوبسته کرد!
انگار که شگون نداشته باشد...
آری، همانجا بود که شنیدم
زمان برادر همزاد رهزن است
ربودن حرفه اجدادی این خاندان بی شرف بوده است همیشه...
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ، ﯾﻪ ﺁﺩﻣﺎﯾﯽ، ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ، ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧـــﺪﮔـــﯽ ﮔﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﻮﻥ ﻧــﻤﯽ ﮐــﻨـﯿــﻢ ، ﻫﯿـــــﭻ ﻭﻗــــــﺖ ....
آری، همانجا بود که شنیدم
زمان برادر همزاد رهزن است
ربودن حرفه اجدادی این خاندان بی شرف بوده است همیشه...